بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک می‌کند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.

وبلاگهای بروز شده

توهم.چه زود پیر و بیکار و بی نتیجه و بی راه شدم . شاید فقط بخاطر ی چیز و یه وجود کامل فکر میکنم موظفم ب انگیزه داشتن . اونم همونیه ک موظف قرارمون داده . این در حینی احساس میشه ک همه چی رو خوب پیش بردی مثلا . گاهی فکر میکنم همه چی توهمه
ژئوپلیتیک کریدورها و رقابت کشورهای همسایه با ایرانژئوپلیتیک کریدورها و رقابت کشورهای همسایه با ایران سیدهادی زرقانی دانشیار جغرافیای سیاسی، دانشگاه فردوسی مشهد معصومه قلی زاده دانشجوی دکترای جغرافیای سیاسی، دانشگاه فردوسی مشهد دومین همایش بین المللی و چهارمین همایش ملی توسعه
رنگ خیالیه جوری رفتی که انگار از اول هم نبودی انگار همه ش یه توهم بود و تو یه آدم خیالی بودی! گاهی به همه چی شک میکنم. اما شاهد داریم... پسر خاله م...دختر خاله م...با هم آشنا شده بودید.یادته؟ حتی صمیمی ترین هم کلاسیم.. اما سالها
39-بهش خبر دادن رفیقش به شهادت رسیده.. خودشو گم کرده بود و داشت زار زار گریه میکرد یه نگاه بهش کردم.. دلم براش سوخت و به این فکر کردم که من نباشم چی؟ وای.. تصورش هم سخته بخواد عذاب بکشه...:)
وقتی میبینی کادویی که بهش دادی رو داره استفاده میکنه^^چهارشنبه ای که باهم کلاس داشتیم .. موقع برگشت از کلاس وقتی باد اومد و مقنعش رو بالا تر بود و موهاش مشخص شد دیدم که موهاش رو بافته و همون گل سر های مشکی که براش درست کرده بودم و بهش کادو داده بودم رو به موهاش زده وای خیلی ذوق کردم
تبعید۷ آبان دیروز رفتم نامم رو دادگاه گرفتم تو پرونده ام نامه شلاق بود که خورده بودم هنوز جای بعضی شلاقها روی تنم بود درسته حقم بود ولی اونقدر محکم زده بود که بعد از یکماه هنوز جاش موتده بود جایی که تبعیدم کرده بودند حدود ۱۷۰۰کیلومتر
...مقاله ای که داریم می‌نویسیم مروریه! مقدمش که اومدم بفرستم دیدم هیچکس اصلا چیزی نفرستاده حتی اون پسره که اینقدر زرنگه الان تموم شد و من شدیدا کمبود خواب دارم از اول این هفته، تقریبا از یکشنبه و پس‌فردا امتحان شهری رانندگی دارم دفعه
خانم دکتر زیباتوی سفر اخیری که رفتم با یک خانوم دکتر بسیار فرهیخته آشنا شدم. یعنی توی عروسی ایشون خاله‌ی داماد بود. بعد از عروسی توی اینستا با کل فامیلشون همو فالو کردیم. امشب سعادت پیدا کردم باهاش حرف زدم. چقدر خوب بود! گفت چرا دختری به زیبایی
299الان که شروع به نوشتن این پست می‌کنم، تو مغازه ساندویچی نشستم. فاطمه رو امشب آوردم که پیش هم باشیم؛ چون شام سلف نداشت، اومدیم ساندویچ بگیریم با حنا سه تایی امشب شام تو اتاق ما بخوریم. بابا یک میلیون برام ریخت و گفت برای خودت